- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات با خدا
دل و یــــاد خــــدا الـحــمــدلله سـر و شـور دعــا الـحــمــدلله پس از عمری رفاقت با بدی ها مــن و یــاد خـــدا الــحــمــدلله به پایـم بند و زنجـیـر گنه بود شــدم نـاگـه رهــا الــحــمــدلله من و پرونده ای یکـسر تباهی نـشد چـون بر ملا الــحــمــدلله نـبـاشـم قـابـل ایـن مـیـهـمـانـی مـن و جـمـع شـما الــحــمــدلله ز درد مـعـصیت بـیـمـار بودم دل و دارالـشـفــاء الــحــمــدلله کسی در ظلمت این سینه گاهی مــرا مـی زد صـدا الـحــمـدلله از آن دل مـردگـیِ بـی هـویـت رسـیـدم تـا کـجــا الــحــمــدلله دلـم دنـبـال خود اینجا کـشانده نـگــاهــی آشــنــا الــحــمــدلله کجا دیدی که سلطانی نـشـیـند کــنــار یـک گــدا الــحــمــدلله سحرها بعد از این یاد تو هستم امــیــر هــل اتـی الــحــمــدلله یـقـیـن دارم شبی آیی سـراغـم گـل خـیــرالـنـسـاء الـحــمــدلله اگر نوشم ز صهـبـای شهادت شـوم بـهـرت فــدا الــحــمـدلله به دست خویش خاکم گر نمایی بـه صـحـن کـربـلا الــحـمـدلله
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بـه ايـام ازل بـنـگـر دلا نــور دگـر آمـد عنايت را نگر بر مرتضي نور بصر آمد علي چشم انتظار استاده و بس بيقرار اينجا كه بر خيل بشر شه زاده اي والا گهر آمد عطا را بين سخا را بين به عالم مجتبي را بين سخاوت پيشه و بخشنده اي همچون پدر آمد فروغ ديدۀ احمد ز هر سو بيكران اي دل كه بر آل عـبا مرجان و لؤلؤ پُر ثمر آمد بيـامد بـر عـلي مـولـود اول زادۀ زهـرا ملايك چهره اي شيرين سخن كان شكر آمد عطا بنموده آن داور عنايتهاي بي حـدّش كه بر هر انس و جن اينك امامي راهبر آمد ملك را بين كه از مه پارۀ ابن علي اينجا بگيرد بوسه از رويش كه چون قرص قمر آمد كريم ابن کریم امشب كرامت بيكران دارد كه از فضلش سخاوت با كرم اينجا زسر آمد به ره عين اليقين آمد به دل حق اليقين آمد توعرش كبريا بنگر كه نوري چون سحرآمد تجـلاي علي بـنگر به عالم منجلي بنگر كه از نور علي بدرالدُّجي شمس دگر آمد حسن رويي ملك خويي خدا جويي رسيد اينجا كه از جنت ملايك سيرتي ظاهر بشر آمد علي سيرت نبي طينت ابر قدرت قوي شوكت عداوت پيشه گان را او دمادم چون شرر آمد
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا نقاب از چهرۀ زهرائیـش رد میشود لاجرم خورشید در کارش مردد میشود هرکجا ساکن شود او خشت خشتش قبله است گر حسن مقصود باشد خانه مقصد میشود در شجاعت، در نجابت، در کرامت ذات او اجتماع حـیدر و زهـرا و احمد می شود کـوری چـشـمـان کـفـار حـسود یـثـربی بعد از او دنیا پُـر از نسل محمد می شود چون یداللهی که شد آئـینۀ حـق در زمین روی او ایزد نمـای “دست ایزد” می شود حُسن همراه حسن شد عزتش شدت گرفت ضرب شد حرفی اگر در خود مشدّد می شود هر که آمد دست پُر برگشت بی چون و چرا شـایدِ سـائل درِ ایـن خـانه باید می شـود “گر گـدا کـاهـل بود” آقا پی او می رود احـتــمـال نـا امـیـدی گــدا رد مـی شـود در توازن نیست باهم کوه و کاه، اینجا ولی بـارها ثـابت شـده آقـا بـخواهـد می شود می رسد روزی که پیمانکار صحن مجتبی آسـتان قـدس شـاهنـشاه مـشهد مـی شـود
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای روی گـلـعـذار تـو یـاد آور بـهـشت وی یک کرشمه در رخ تو دلبر بهشت ای جـلـوه ای ز طلعت زیـبـای تو قـمر وی ماهـتاب و شمس درخشان فر بهشت ای زیـنت سمـا و سمک، لوح و والقـلم ای گوشوار عرش حق و گوهر بهشت ای معـنی کـرم،کـرم حـق، کـریـم دیـن ای شاه عشق وعاشقی ای سرو ربهشت ای صد هزار یوسف مصری به سجده ات سر خیل گـلرخان تویی ای مهتر بهشت مـن ساکـنـم به کنـج شبـستان بخشـشت ای جـایگاهِ جـود تـو در بسـتـر بهشـت امشـب مـنـم گـدا و تـویـی مـنـشـأ کـرم بـنشـسـتـه ام ز بهـر گـدایی درِ بـهـشت چون مرغکی شکسته پر و زخمی ام حسن بـال و پـرم بـده ز پـر شهـپـر بـهـشــت امشب شب ولادت و من مست و سر خوشم گـویا کـه سـاکـنـم بـه بـرِ داور بـهـشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
حـالا که آسـمـان دمِ بـاران گرفته است طبـع سـرودنـم چـقـدر جان گرفته است از این طـراوتی که پر از عطر نام توست دور و بر مرا گـل ریحـان گرفـته است ممـنونـم از کـرامـت تو، زندگی من… از لطف بی حدت سر و سامان گرفته است از دسـت بـا کـرامـت تـو سـالیـان سال دستان خالی ام چقـدر نـان گرفتـه است ای مــهـربـان شـهـر مــدیـنـه امـام من یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیـز خـدا “حـسن” هـر واژه ای که لایـق مدحت نمـی شود هر جمله ای که در خور وصفت نمی شود هر کس که شعر گفت نظر کردۀ تو نیست مضمون تو به هر کسی قسمت نمی شود امـشـب بـیـا و حال مـرا رو به راه کن آقـا اگـر بـرای تـو زحـمـت نـمـی شـود بـانـی سـفــره هـای شـلـوغ مــدیـنــه ای یـک بـار هم سرای تو خلوت نمی شود تـو قـهـرمان جـنگ جمـل بوده ای ولی از این حماسه های تو صحبت نمی شود اسـطـورۀ شـجـاعـت و قـدرت امام من یـا ایـهـا الـعزیز، عـزیز خـدا “حـسـن” دسـت کـریـم تـو چقـدر بـی نـظیـر بـود دنـبـال مـردمـان غـریـب و فـقـیـر بـود با دست خالی یک نفر از پیش تو نرفت از بس کـه خیـر مرحمت تـو کـثیر بود یک بار هم خودت به غذا لـب نمیزدی امـا تـمـام شـهـر ز دسـت تـو سیـر بـود لحـن صدای تو همه را جذب کرده بود از بسکه طرز صحبت تو دلـپـذیر بود از بـردباری ات چـه بگـویم که دشمنت حتی از این صبوری تو سر به زیر بود ای انـتـهـای جـود و کـرم ای امـام مـن خـورشـیـد را جـمال تـو بیکار مـی کند مـهتـاب بـی تـو میـل شـب تـار مـی کند تـو آمـدی و روزۀ خـود را عـلـی فـقط با بوسـه بـر لـبان تـو افـطـار مـی کـنـد تو هـستی آن کریم که اموال خویش را هـر سـال با رضای خـود ایثار می کند مــن از تــبـار مـیـثـم تـمـارم، عـاقـبـت عـشقـت حـوالـه ام بـه سـر دار مـی کند ایـن خصلت تو که به گدا رحم می کنی گـاهی فـقـیر را چه طلب کـار مـی کـند لـطف تو هـسـت شـامل حـالم امـام مـن یـا ایـها الـعزیـز، عـزیـز خـدا “حـسـن” شـهـر مـدیـنـه از قـدم تـو مـنـور اسـت زیـبایـی تـبـسـمـت از جنس کوثر است یک جلوه از نگاه تـو یعنی خود بهشت حتی بهشت هم ز نسـیمت مـعطر است قـدری قـدم بـزن سر ایـن کوچه و ببین دنبـال تو فرشتـه پیِ بال و شهـپر است روی خوشت مکارم الاخلاق دین ماست با خلق و خوی تو شده کافر خدا پرست بـا یـاد قبـر خاکـی و بـی زائـرت بـبیـن چـشمان عـاشقان و مریدان تو تر است ای غصـه دار کـوچـه و سیـلی امام من یـا ایـها الـعـزیـز عـزیـز خـدا “حـسـن”
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بر طالع من حـک شـده دیـوانـه بـودن با عـقـل و جمع عـاقـلان بیگـانه بودن لـقـمـه دهـانـم مـی گـذاری و مـی ارزد تــا بـه ابــد دلــدادۀ ایـن خــانـه بــودن امـشب بـه یـُمن مـقدم خـود ای نگـارم تـو آمـدی مـعـنا بـبـخشـی لـفـظ یـل را صید خودت کـردی امـام من غـزل را یـک شـهـر مـشـتـاق رهـایی داری آقـا از خـواب غـفلت شهر را بیدار کردی وقتـی مسـیر عـشق را هـمـوار کـردی از ایـن هـمـه الـطـاف تـو مـمـنونـم آقـا بـا هـر نـگـاه از آجـر مـا نـان بـسازی در کوچۀ خود خـیـمة الاحسان بـسازی سلمان که “منّا”شد رها از هرچه “من”شد ای آسـمـانــی رزق امــروز زمـیــنـی مــثـل عـلی دســت خـدا در آســتـیـنـی عـبـد تـو هـسـتـم بـیــم فـردایـی نـدارم از تو نوشتن از تو گفتن کار من نیست بدبخت هرکس که برایت سینه زن نیست بـشکن تـمام قـفـل هـا را ناز شصـتـت
: امتیاز
|
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
هر آنچه نـاشـدنی هست با حـسن بشود دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور کسی که بـارِ لبـش ذکـر”یا حَسن”بشود اسـیر حُـسن کـس دیـگـری نخواهد شد کسـی کـه دلبـرش از ابـتدا حسن بشود به دست قدرت خود چونکه قصد خلق کند مُـسلّم اسـت کـه صُنعِ خُـدا حسن بشـود هـزار سبط دگر هـم به مصطفی بدهند هـمیـشه، رابـع اهـل کـسا، حـسن بـشود عزیـز کـردۀ خـیـرُ النّـساست ، پس باید عزیـز حضرت خیـرُ الـوَرا حسن بشود به جز همان که ابا الحُجّت است، در عالم نـدیده ایم کـه جز مُـجـتبـیٰ، حسن بشود! أخُ الکـریم و إمام الـکریـم و إبـن کریم قـسم بـه ذوالکرم، آقای مـا حسـن بشود بـه سیـنـۀ احـدی دست رد نـخـواهم زد رواست صاحب ایـن ادّعـا حسن بـشود گـدای لقـمۀ نانی شدن، شـرافـت ماست شـبی که بانی این سـفره ها حسن بشود شـبی دقـیـق نـظر کرده ایـم و فهمـیدیـم حسیـن نیز پس از حذف”یا”حسن بشود میـان ایـن هـمـه دلدادۀ حسین،خـوشیـم به ایـنکه صاحب دلهای ما حسن بشود گریز هرچه که روضه ست کربلاست ولی گریـز روضۀ کـرب و بلا حـسن بشود که نـوجوان یـتیـمـی بـناسـت آخر کـار میان خون بزند دست و پا، حسـن بشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
وقتی نگاهم را به بــاران مینـشانم وقتی كه خونِ دل ز دیـده میفشانم گُل میكند شوق تو و با جذبۀ عشق دل را به سوی سـامرایت میكشانم چون آیـنه محو جـلالت میشود دل مبهوت در قدر و كمالت میشود دل یـادت چـراغ خلـوت اندیـشۀ ماست مهرت همیشه در رگ و در ریشۀ ماست ای هـادی گمگشتگــان راه تـوحیـد خدمت به راه مكتب تو پیشۀ ماست بـر سـائـلان آستـان خـود كـرم كـن ما را به راه عشق خود ثابت قدم كن ای مظهـر كل صفـات حـق پرستی بخشیده از جام شرف بر عشق، مستی ما قطرۀ دریـای احـسـان تو هستـیم مـا ذره ایـم ای آفـتــاب كُـل هـستـی تـاریكی مـا را بـبخـشــا روشـنـائی ما را به اوج معرفت كن رهـنمائی ایمان شكـوفـا شـد ز گلــزار لب تو عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو ای چـشمـۀ جـوشنـدۀ ایثـار و تـقـوا قـرآن شـده احیــا ز سعیِ مكتب تو تو رهـبر دین، شهـریـار مُلـك دینی تـو هــادی راه تـمـــام مــؤمـنـیـنـی تو كعـبــۀ دل هــایی و قبلــه نمـائی تو چون نسیم صبحگاهی جان فزائی گنجینـۀ قدر و كمـال و علم و دانش تو گوهـر ناب جـواد ابـن الرضائی جود تو جوشیده ز جود آن جواد است دنیا مرید و درگهت باب المراد است ای آن كه تابد نـور ایمان از نهادت شد جامعـه آئـینـه ای از اعـتـقــادت گر دشمـن بیـدادگـر بیـداد می كـرد گلبانگ پُر شور تو شد تـیغ جهادت روز عدو را بـا كلامت شام كردی مـوج ستـم را خـستـه و آرام كردی آنـان كه از روز ازل غـرق عنادند غافل ز روز محشر و روز معادند وقـتی قـدم در بـركۀ شیـران نهادی دیدنـد، شیران سر به پای تو نهادند ای آفــتـاب آسـمــان حـق پـرسـتـی در اختیـار تـوست نبض كُّل هستی ای آن كه قرآن در تجلایی جهانگیر با آیـۀ تطهـیــر كـرده از تـو تقـدیر دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت بردند تا بـزم شـرابت با چه تقصیر وقتی كه بر بیدادگر لب را گشودی كاخ ستم را بر سرش ویران نمودی ای آن كه هستی از تو درس عشق آموخت خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت با آن همه قدر و جلال و راد مردی افسوس با زهر ستم جان و دلت سوخت تو سوختی تا نور حق روشن بماند پرپر شدی تا بـاغ دین گـلشن بماند ای مظهر صبر و وقار و استقامت ای اسـوۀ ایـمان و ایثـار و كـرامت امیــدوارم تـا بگـیــری بـا نگـاهـت دست وفائی را به صحرای قـیامت ای قـبلـۀ امیــد از مـا رو مگـردان در رستخیز از عاشقان ابرو مگردان
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
دگـر ایـن کـاروان یـاسـی نـدارد که با خود شور و احساسی ندارد بـیـا ام الـبـنـیـن برگـشـتـه زیـنب ولـی افـســوس عــبـاسـی نـدارد ************ مزن آتش به جان ای نور عـینم مخوان از ماهِ مَـقطُـوع الیـدَیـنـم چه شد در کـربلا هستیِ زهـرا؟ حـسـیـنم وا حـسـیـنم وا حـسـیـنم ************* سرشته از غـم زهـرا گِـلش بود نـگـاه تـار زیـنـب قـاتـلـش بــود نـیـفـتاد از لـبـش نـام حـسـیـنـش اگر چه داغ سقـا بر دلش بود... ************* ولی زینب چه با احساس میخواند از آن بُهـبـوهۀ حساس میخواند کـنـار قـبــر زهــرا نـیـمـۀ شـب چقدر از غیرت عباس میخواند
: امتیاز
|
ترسیم حال ام البنین در بازگشت کاروان امام به مدینه
عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید ورود قافـله را از دهـان شهـر شـنـیـد مـسـافــران عـزیـزش ز راه مـیآیـنـد میان گـریه چو ابـر بـهـار میخـنـدیـد پس از تحـمـل یک انـتظار جـان فرسا عصای حوصلهاش روی کوچه میلغزید نشان قـافـله را با نگـاه مـضـطـربـش میان همهمه ها میگـذشت و میپرسید مـیـان زمـزمـه ها بوی مـرگ مـیآمد برای آن چه نـبـاید شـود کـمی ترسیـد بشیـر! حرف بزن! از حـسین میدانی هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید خبر سریع تر از او ز کوچهها میرفت و بغض شهر در این سوگ بی کران ترکید گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در بازگشت به مدینه
بشیر! اینجا که عقل و عشق مات ست مدینه، وادی صبر و ثـبـات ست مدینه، شهر خون، شهر شهادت مدینه، ساحل عشق و نجات ست مـدیـنـه! دیــدهام مـن کـربــلائـی که چشمم تا ابـد شط فـرات ست مدینه! با هزار انـدوه و حـسرت مرا یک سینه رنج و خاطرات ست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مدینه! من که با غـم هـمـنـشـیـنم جــهــان ســوزد ز آه آتـشــیــنـم شـمـیــم بـوسـتــان طـا و هــایــم شـکـوه لالــه زار یـا و ســیــنــم ببـین شـور حـسیـنی در نـگـاهـم بخـوان شوق شهادت از جـبـیـنم فـروغ دیــدۀ زهــرای مـظـلــوم پــنـاه خـلــق، زیـن الـعــابـدیـنـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! خلیل آسا به هـمت بت شـکـسـتم که فـرزنـد مـنـا و مـکـه هـسـتـم به روز من چه آوردند این قـوم! به جرم این که من یکـتـا پـرستم فـضا پـوشـیـده از ابـر سـتـم بود که روی نـاقـۀ عـریـان نـشـستـم چه شب هائی که با من گریه کردند غـل و زنـجـیـرهـای پـا و دسـتـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی نگرفت غیر از غم، سراغم نـشـسـتـه لالـۀ صـحـرا به داغـم من آن مرغ شب آهنگم که باشد بـلور اشک زینب شب چـراغـم از آن روزی که گلچین غنچه را چید سـیـه پـوش غـم گـل هـای بـاغـم شـهـیـد زنــدهام من، شـاهـدم من شهـادت نـامـۀ من، درد و داغـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگرچه لاله، خود را وقف غم کرد چو من کی در صبوری قد علم کرد؟ اگر از هجر یک فرزند، یعقوب فروغ دیـدهاش را گریه، کم کرد مرا هفـتاد و دو داغ جگـر سوز پریشان روزگار و پشت خم کرد به گلزار ولایت هر چه گـل بود به شمشیر ستم، گلچین قـلـم کرد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی گـل را به چـشم تر نبـوسید کسی گـل را ز من بهـتر نبوسید کسی چون من گلش نشکفت در خون کسی چون من گـل پرپر نبوسید کسی غیر از من و زینب در آن دشت به تـنـهـائی تنِ بـی سـر نـبـوسید به عزم بـوسه، لـعـل لب نـهـادم به آنجائی که پیـغـمـبر نـبـوسیـد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! چو گل در بستر خون دیدم او را چو برگ یـاسمن بـوسیـدم او را گل حسرت به دست، آسان نیامد سحـر از شاخـۀ غـم چـیدم او را به سـروستـان سبـز دل نـشـانـدم کــنـــار گــلــبــن امــیــدم او را گل صد برگ زهرا بی کفن بود خودم در بـوریـا پـیـچـیـدم او را چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! فـلـک، کـوس وداع آخـریـن زد ملک بر صبر زیـنب آفـرین زد ز میدان، اسب بی صاحب که آمد به تصویر گمان، رنگ یقین زد سکینه گفت در گوشش چه رمزی که آتش در دل آن بی قـرین زد؟ خـبـر دارم که آن اسـب وفــادار کـنار خـیمه ها سر بر زمیـن زد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مکن منعـم، مـدام ار گریه کردم غم خود را نهان در گریه کردم گلاب اشک من گلگون اگر بود به آن گـل های پرپر گـریه کردم بـه بـاغ کـربـلا بـا هـم سـرایـان به داغ شـش بـرادر گـریه کردم شب تنهائـیـم در خـلـوت خویش بر آن تنهای بی سـر گریه کـردم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! سـعـادت، مـنـتـهـای راه مـا بود شهـادت، قـصـۀ دلـخـواه مـا بود اگـر کـاخ سـتـم زیـر و زبـر شد اثــر در نــالــه و در آه مــا بـود پی روشنگـری از کـوفه تا شـام ســر فـرزنـد زهـرا، مـاه ما بود گهی دیر نصاری، مجلس انس! گهی ویرانه، خـلـوتـگـاه ما بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر خونـیـن، دل غـم باورم بود محـبـت هـای زیـنـب یـاورم بود مـیــان خـیــمــۀ آتـش گــرفــتــه به رأفـت، سایـۀ او بر سـرم بود اگر چون شمع از تب سوختم من هـمین پـروانه، دور بـستـرم بود شـهـیــد زنــدۀ تــاریــخ، زیـنـب نه تنها همسفـر، هـمسنگـرم بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر با صد مصیبت روبـرو بود پـرسـتــار من غـمـدیـده، او بـود نــگــاه روشـن او، بــاغ امــیـــد حـضـور او بـهــشـت آرزو بود بـهـارش را خـزان کـردنـد، امـا مپـنـداری اسیـر رنگ و بو بود گهی چون گل، ز گریه غرق شبنم گهی چون غنچه، عقده در گلو بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه تنها زینب از دین یاوری کرد به همت کاروان را رهبری کرد بـه دوران اسـارت، بـا یـتـیـمـان نـوازش ها به مهـر مـادری کرد چنان کـوشـیـد در ابـلاغ پـیـغـام که در هر راه، پیغام آوری کرد گل افشان کرد محمل را، که باید به روی ماه نو، نـو آوری کرد! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه سروستان بجا و نه چمن بود مصیبت پیش چشمش موج زن بود اگـر چـه از دیـار کـوفـه تا شـام به هرجا سر زدم رنج و محن بود پریشان خاطرم از شام، از شام! که آنجا خون روان از چشم من بود دم دروازۀ ســــاعـــات، دیــــدم به شادی کار مردم کف زدن بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! محبان را غم محبوب، سختـست فـراق مهـربان خوب، سخـتـست زهستی دل بریدن، نیست مشکل ولی دل کندن از محبوب، سختست اگـر در سخـتی دوران شـنـیـدی صبـوری کردن ایوب سخـتـست خـدا دانـد که پیـش چـشـم زیـنب لب لعل حسین و چوب، سختست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! ز صحرا، سـاربـانـهـا را بیارید درای کـاروانــهــا را بــیــاریــد من از یغماگران خواهش نکردم که خـلـخـال جـوانهـا را بـیـارید به تـاراج آنچه را بُـردید، بردید امـیـد خـسـتـه جـانـهـا را بـیارید به غارت رفته از ما جامه هائی که زهـرا رشـته، آنها را بیـارید چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! به خاک غم، جبین سودیم و رفتیم طـریق عـشق پـیـمـودیم و رفتیم ز تـیـغ خــارهـا در ســایـۀ گــل نـسیـم آسا، نـیـاسـودیم و رفـتـیم به بـاغ سبـز هـسـتی، تا قـیـامت بـه داغ لالـه افـزودیـم و رفـتـیم به روی مرگ خندیدیم و گفتـیم: اگـر بـار گـران بـودیم و رفـتـیـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
من که بر گشتهام از کرب و بلا هست در صحن دلم روضه به پا من که بی یـار و حـبـیب آمدهام به مـدیـنه چـه غـریـب آمـدهام دیـدهام داغ هـمـه هـمـسـفـران شـدهام هـمسـفـر خـونجـگـران دیـدگـانـم کـه ز غـم گـریـانـنـد روضه خوان بـدنی عـریـانـند بـدنـی که سـر او بـر نـی بـود پای آن سـر شده چهـره کـبـود بـدنی که مـوی من کرد سپـیـد زخم و داغ از سم مرکب ها دید آنکـه شد پـیـر غـم این دوران اشک او کرد عـدو را خـنـدان بیـشـتـر از هـمه من رنـجـیـدم داغ یک غـافـلـه یـوسف دیـدم گر قـد و قـامت من خـم گـشته داغ بـر دوش مـحـرم گـشـتــه من کـه پـیـغـمـبـر عـاشـورایـم خـجـل از مـادر خود زهـرایـم چونکه از یوسف خونین بدنش در کفم هست فـقط پـیـرهـنـش دلم از غصه یـارم تـنگ است آه سوغات سفر خونرنگ است منکه از داغ حـسیـن افـسـردم کاش در کرب و بـلا میمردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
بـاز آمـدم از سـفـر مـدیـنـه راهــم نـدهـی دگـر مـدیـنـه هفتاد و دو داغ روی داغـم آتـش زده، بر جـگـر مـدینه راهم ندهی به خود که دارم از کرب و بـلا خـبـر مدینه با داغ حسین، چون کنم رو بـر قـبـر پـیـامـبـر مـدیـنـه؟ یک جامه، ز هیجده عزیزم آوردهام از سـفــر مــدیــنـه با هر قـدمم به پیش رو بود پشت سـر هـم خـطـر مدینه بودند مـواظـبـم به هـر گام هـفـتـاد بـریـده سـر مـدیـنـه والله به چـشم خـویش دیـدم چوب و لب و طشت زر مدینه هفتاد و دو داغ اگرچه میزد دائـم به دلــم شـرر مـدیـنـه والله که داغ آن سـه ســالـه خـم کرد مرا کـمـر، مدیـنـه شمشـیـر حـسیـن، بـودم امّا بر سنـگ شدم سـپـر مدیـنه گه در دل حبس، گه خرابه کردم شب خود سحر مدینه کشتند سکـینه را به گـودال روی بــدن پــدر، مــدیــنـه خورسندم از اینکه در، ره دوست دادم، دو نکـو پـسـر مدیـنه با آنهمه غم، مصیبت شام بود از همه سختتر مدیـنه در شام بلا به چشم تحـقـیر کـردنـد به ما نـظـر مـدیـنـه ای کاش شوند همچو «میثم» بر ما همه، نوحهگـر مدینه
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
از این بانـو قـمـرها را گرفتند از این مـادر پسرها را گرفتند شنیده بچه هایش جـان سپردند به روی نیزه سرها را گرفتند تک و تنها میان کوچه میرفت که از آهـش گـذرها را گرفتند بشیر آمد؛ حسینش را صدا زد و از زینب خبـرها را گرفـتـند خبر آمد عمو دستش قـلم شد.. و بعدش هم کمرها را گرفـتند
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
هر روز میسوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سـر داشـتی؛ دیگـر نداری خورشید بر نی بود و حق داری بسوزی دیدی به جز او سایهای بر سر نداری برگشتهای؛ این را کسی باور نمیکرد برگشتهای؛ این را خودت باور نداری میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لایـی لایـی واژهای بـهـتـر نـداری هـر بـار یـاد غـربت مــولا مـیافـتـی میسوزی از این که علی اصغر نداری این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست سخت است آری سخت تر از هر نداری ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنداری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
عـمـر سـفـر آمـد به سر مـدیـنـه داغ دلـم شـد تــازه تـر مــدیــنـه فــریـاد زن اعـلام کـن خـبـر ده برگـشتـه زیـنـب از سفـر مدینه از کربلا و شام و کوفه سوغات آوردهام خـون جـگــر مــدیــنــه هـم دادهام از دست شـش بـرادر هـم دیــدهام داغ پــسـر مــدیــنـه جان مرا لـب تـشـنـه سر بریـدند هجده عزیزم را به خون کشیدند بر یـوسف زهـرا ز سـوز سیـنه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
اى مـاه، مـسـتـنـیـر ز نـور لـقـاى تـو خورشید كسب فیض كند از ضیاى تو اى خاص و عام از كرمت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟ جویم که را که درد دل خود به او کنم؟ گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش روزی که در مـدینـۀ جـدّ تو رو کنم؟ یعقوب جُست گـمشدۀ خویش را و من در حیـرتم تو را به کجا جستجـو کنم؟ غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز جز من کز آب دیـده دمـادم وضو کنم دردا حدیث درد و غـمت کم نمیشود تا روز رستـخـیـز اگر گـفـتـگـو کـنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
بـگـذاریـد كـنـار بــدنـش گـریـه كـنـم بر تن زخـمیِ بی پیرهـنـش گریه كنم تا كه سر داشت نشد خون سرش پاك كنم بـگـذارید بـه زخـم بـدنـش گـریه كـنم چه غریبانه فـغـان كرد مـرا آب دهید بگـذاریـد به سـوز سخـنـش گریه كنم بگذارید گلم را كه فتاده است به خاك كـنـم از چـادر مـادر كفـنش گریه كنم ساربانان مـزنیدم به خـدا خواهم رفت انـدكی صبـر؛ كـنـار بدنش گـریه كنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
ایـن هــمـه راه دویــدم ز پــی دلــدارم به امیدی که در این دشت بـرادر دارم تو دعـا کـن به کـنـار بـدنت جان بدهم فـکـر هـمـراهـی بـا شـمـر دهـد آزارم اسب ها پـای خود از سیـنۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهـی بـازار شدن بـیـزارم یک عبا داشتی و خرج علی اکـبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
: امتیاز
|
حالات و مصائب سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
تــه گــودال تــمــام بــدنـش مــی ســوزد خـواهری دید عـقـیـق یـمـنـش می سوزد نیـزه ها زیر حـرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جـراحات تنش می سوزد کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست چه غریبانه کسی در وطـنـش می سوزد بی هـوا نیـزه ای آمد، همه مبهـوت شدند بعـد آن نـیـزه گـمـانـم دهـنـش می سوزد ماجـرای تـه گـودال مرا خـواهـد کُـشت دل من بـیـشـتـر از لب زدنش می سوزد گـیـرم اصلاً کـفـنـی بـر تن او پـوشیـدید قطعاً از داغی صحـرا کـفـنش می سوزد عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود بانـویی گوشه ای از پیـرهـنش می سوزد پشت در یـا تـه گـودال چه فـرقی دارد؟ هر کسی ذوب علی گشت (من)ش می سوزد
: امتیاز
|